به این صدا گوش دهید:
این صدایی است که جمعه هفت صبح از خواب بیدارتان میکند چون همسایهتان تصمیم گرفته خانهاش را در عدد هفت یا هشت ضرب کند. یا صدایی است که وقتی در ترافیک گیر کردهاید و دود کامیون بقلی خفهتان کرده میشنوید.
اما این صدا همچنین، صدایی است که یک کشاورز وقتی برای اولین بار متوجه شد دیگر لازم نیست زمینش را با داس و دست درو کند شنید. صدای یک لودر است که کار یک روز یک کارگر را در کمتر از یک دقیقه انجام میدهد در حالی که کارگران چای مینوشند. این صدا میتواند مربوط به هر کدام از این ماشینها باشد اما به طور خاص مربوط به ماشینی است که به آن خلاطه شهرکردی میگویند. خلاطه شهرکردی، شن و ماسه و سیمان و آب را مخلوط میکند، درون بشکه خالی میکند و به طبقات بالا میرساند.
زیباترین قسمت این ماشین نام آن است: خلاطه شهرکردی. نه ادعایی دارد و نه سعی میکند خودش را شیک نشان دهد. اگر توسط مرسدس بنز آلمان یا کومنز امریکا ساخته شده بود نامی میگرفت مثل Concre H2 یا Betomax. اما این ماشین یک خلاطه است و در شهرکرد ساخته شده؛ لذا یک خلاطه شهرکردی است. اگر میخواهید خانه چند طبقه بسازید، میروید یک خلاطه شهرکردی کرایه میکنید. خلاطه شهرکردی شما را با مدلها و اسامی شیک گیج نمیکند، صریح و قاطعانه کار شما را انجام میدهد (حداقل از نام این ماشین چنین استنباط میشود).

برای کسی مثل من که عادت کرده وقتی چیزی لازم دارد میرود بازار و آن را میخرد، غیر عادی است که ببیند خدمه این ماشین چقدر در تأمین ابزارهایشان خلاقانه و در عین حال عادی و غیرجدی عمل میکنند. اگر پیچ گوشتیشان کوتاه بود آن را میبُرند و یک میلگرد بلند به آن جوش میدهند. اگر چاقو لازم داشتند یک تکه آهن برمیدارند و با سابیدن آن به سنگ آسیابی که در انتهای شافت خلاطه نصب کردهاند یک چاقوی تیز درست میکنند. باز هم اگر بنز یا هیوندا آن را ساخته بودند روی آن مینوشتند همراه با سنگ آسیاب و برای آن فیلمها و بروشورهای تبلیغاتی میساختند. اما این بچههای شهرکردی که فن ساختن خلاطه و کار کردن با آن را از آبا و اجدادشان به ارث بردهاند اصلاً خبر ندارند که سنگ آسیاب در انتهای خلاطه یک آپشن است. مثل وقتی که به خانه میرسید و یادتان نمیآید چطور پشت چراغ قرمزها ایستادید و دنده عوض کردید و اصلاً حواستان نبوده چطور خود را به خانه رساندهاید؛ آنها هم وقتی صدای خلاطه رو به خفگی میرود اگزوز آن را باز میکنند و تمیز میکنند و وقتی ازشان میپرسید برای چه این کار را کردید هیچ جوابی ندارند به شما بدهند. انگار که تشنه بودند آب خوردهاند.
خیلی راحت میتوان از این ماشینها متنفر شد. به خاطر دود، به خاطر سر و صدا... اما آیا تنفر داشتن از این ماشینهای اعجاز آور عادلانه است؟ این درست است که ماشینها و تکنولوژیها باعث بسیاری از آلودگیها و بیماریها هستند، این هم درست است که ما باید از محیط زیست و طبیعتمان محافظت کنیم. اما این را هم نباید فراموش کنیم که ما ماشینها را برای برطرف کردن رنج و مشکلاتمان به وجود آوردهایم. اگر زندگی یک کشاورز هفتاد سال پیش را میدیدیم و با رنجهایی که روزانه مجبور بود تحمل کند آشنا میشدیم بیشتر قدر تراکتور را میدانستیم. بیشتر میتوانستیم زیبایی دکلهای برق را درک کنیم. ما سوراخی به عمق شش هزار و پانصد متر در اعماق خلیج فارس ایجاد میکنیم تا به لایههای حاوی گاز متراکم برسیم و سپس این گاز را در چندین مرحله تصفیه و جداسازی میکنیم و با لولههای عظیمی که هزاران کیلومتر در سرتاسر کشور احداث شدهاند به نیروگاهها میرسانیم تا آنجا آب بویلرها را تبخیر کرده و توربینهای عظیم را به چرخش درآورده و برق تولید کند. برق تولید شده را با دکلهای قدبلند و سرافراز از میان جنگلها و کوهستانها و بیابانها به شهرها و روستاها میرسانیم تا شبها را در تاریکی نگذرانیم. این زیبا نیست؟ هزاران نفر کار میکنند و فکر میکنند و برنامهریزی میکنند و میسازند و احداث میکنند تا لامپ بالای سرتان روشن باشد و شما به کتاب خواندن خود ادامه دهید.
آیا عادلانه است که از قرصها و داروها متنفر باشیم؟ جواب این سؤال را باید زنی روستایی بدهد که دو قرن پیش کودک ده سالهاش را به خاطر ذاتالریه از دست داد. بیماریای که شما در سه سالگی و با تزریق یک آمپول در برابر آن ایمن شدهاید.
مشکل ما این است که آنقدر از رنجهای اجدادمان دور شدهایم که آنها را فراموش کردهایم. یادمان رفته هیزم جمع کردن و آتش روشن کردن برای سپری کردن یک شب گرم در زمستان چقدر سخت و طاقتفرساست.

