عکسی از ویرجینیا وولف، جورج چارلز برسفورد، ۱۹۰۲

ویرجینیا وولف در سال ۱۹۳۲ به بازار حراجی خیابان آکسفورد رفت و برعکس توقعی که از یک نویسنده و متفکر می‌رود، او عاشق ارزانی، زرق و برق و سر و صدای خیابان آکسفورد شد:

«همه چیز برق می‌زند و می‌درخشد. اولین روز بهار فرغون‌هایی به همراه می‌آورد مملو از گل‌های لاله، بنفشه و نرگس در رنگ‌های درخشان. گاری‌های ضعیف در ترافیک حرکت گردابی مبهمی می‌کنند. در یک گوشه شعبده‌بازان بی‌کیفیت کاغذهای رنگی را با حرکتی ناگهانی مبدل به جنگل‌های برافراشته با پوشش‌های گیاهی پرآب‌ورنگ می‌کنند. در گوشه‌ای دیگر لاک‌پشت‌ها در کجاوه‌هایی از علف استراحت می‌کنند. کندترین و متفکرترین مخلوقات جهان روی سنگ‌فرشی چند سانتیمتری که با سماجت از قدم‌های عابرین محافظت شده، فعالیت‌های ملایم خود را به نمایش می‌گذارند. آدم به این نتیجه می‌رسد که علاقه بشر به لاک‌پشت مثل علاقه پروانه به شمع، یکی از عناصر دائمی طبیعت بشر است. با این وجود، دیدن زنی که توقف می‌کند و یک لاک‌پشت به مجموعه خرید‌هایش اضافه می‌کند غریب‌ترین منظره‌ایست که بشر می‌تواند به آن بنگرد.»

حجم تصورات و تداعیات ذهنی این نویسنده بی‌نظیر است. زیبایی و سادگی چیدمان این تداعیات ذهنی در کنار یکدیگر هم فوق‌العاده است. اما اینجا می‌خواهم به چیز دیگری توجه کنید:

«در سواحل رودخانه خروشان معاملات، اعیان مدرن ما کاخ‌های بزرگی بنا کرده‌اند، درست مثل دوک‌های سمرست و نورثامبرلند و کنت‌های دورسِت و سالیزبری که عمارت‌های بزرگ خود را در دوران باستان روی نوار ساحلی ساخته بودند. بزرگ‌منشی لردهای مدن ما و شرکت‌هایشان به اندازه لردهایی است که در دوران باستان در دروازه‌های خود طلا توزیع می‌کردند. اما گشاده‌دستی آنها شکل دیگری به خود می گیرد. گشاده‌دستی آنها از نوع هیجان، نمایش، سرگرمی، از نوع پنجره‌هایی که شب‌ها درخشان‌اند، از نوع بنرهایی که روزها به اهتزاز درمی‌آیند. آنها موسیقی رایگان پخش می‌کنند، آخرین خبرها را مفت و رایگان در اختیارمان قرار می‌دهند و... این گشاده‌دستی‌ها البته هدف دارند: که ما با راحتی هرچه بیشتر سر کیسه‌ها را شل کنیم. لردهای قدیم هم برای گشاده‌دستی اهداف خودشان را داشتند: اشعار اهدایی از شعرا، گرفتن رأی از کشاورزان و... و هردوی لردهای قدیم و جدید سهم بزرگی در افزایش سرگرمی‌ها و تزئینات زندگی بشر ایفا کردند.»

توجه کنید چگونه ویرجینیا وولف سعی می‌کند ما را به دنیایی فراتر از قضاوت‌هایمان ببرد و به ما زیبایی چیزهایی که به ظاهر بد هستند را نشان دهد.

«این حقیقت غیر قابل انکار است که کاخ‌های مدرن خیابان آکسفورد بسیار سست‌تر و شکننده‌تر از کاخ‌های قدیمی هستند. کلبه‌هایی که برای اسکان کشاورزان در زمان ملکه ویکتوریا ساخته شده‌اند عمر بیشتری از این کاخ‌ها خواهند داشت. دیوارهای آن کلبه ها که صادقانه با آجر چیده شده‌اند هنوز هم تحمل کنده کاری برای عبور تأسیسات برق را دارند. حال آنکه کاخ‌های آکسفورد از لایه‌های باریک چوب روی تیغه‌های آهنی تشکیل شده‌اند و آدم گاهی کارگران را می‌بیند که آنها را با فشار کوچکی از جا درمی‌آورند. گویی که از مقوا درست شده باشند.

اخلاق‌گراها با اخم به خیابان آکسفورد نگاه می‌کنند، چراکه این باریکی، این سنگ‌های کاغذی و این آجرهای پودری از نظر آنها نشان‌دهنده لوسی، تظاهر، عجله و بی‌مسئولیتی عصر ماست. اما شاید اخم آنها به همان اندازه بیجاست که اخم کردن به گل زنبق که باید در قالب برنز قرار بگیرد، یا اخم کردن به گل کاسنی که باید گلبرگ‌هایی با لعاب فاسد نشدنی داشته باشد. زیبایی لندن امروزی در این است که ساخته نشده تا ماندگار باشد، ساخته شده تا بگذرد. زجاجی بودنش، شفافیت‌اش و امواج خروشان گچ‌های رنگی‌اش، لذت متفاوتی می‌دهد و به اهداف متفاوتی می‌رسد. مباهات و تفاخر سازندگان قدیم و پشتیبانانشان، اشراف انگلیس، نیازمند توهم جاودانگی بود. و برعکس، مباهات و تفاخر ما ظاهراً از این لذت می‌برد که ثابت کند که می‌تواند حتی سنگ و آجر را به آن اندازه زودگذر کند که علایق ما زودگذر هستند. ما برای نوه‌ها و نتیجه‌هایمان نمی‌سازیم، برای خودمان و برای نیازهایمان می‌سازیم. ما خراب می‌کنیم و دوباره می‌سازیم، همانگونه که دوست داریم خراب شویم و دوباره ساخته شویم. این انگیزه ناگهانی است که منجر به خلاقیت می‌شود.»

درست است که ساختمان‌های جدید سست و غیرقابل اتکا هستند، درست است که اجناس حراجی با وجود زرق و برق ظاهریشان بی‌کیفیت‌اند، اما ببینید چقدر تکاپو در جریان است، ببینید چقدر زندگی در جریان است. این درست است که اکثر فروشنده‌های اجناس تقلبی شیاد هستند، اما آیا نمی‌توان تلاش و کوشششان برای کسب روزی را تحسین کرد؟

ویرجینیا وولف سپس، یک اخلاقگرای خیالی را به خیابان آکسفورد می‌آورد و سعی می‌کند به او نشان دهد لابه‌لای سروصداهای بازار، صداهایی وجود دار که به طور معمولی شنیده نمی‌شوند:

«مرد لاک‌پشت‌فروش می‌گوید: خدا می‌داند که دستانم درد می‌کنند؛ شانس اندکی برای فروش لاک‌پشت دارم؛ اما شجاعت! شاید یک خریدار بیاید، رخت خواب امشبم به او وابسته است؛ پس باید همچنان حرکت کنم، تا جایی که پلیس‌ها اجازه دهند آرام حرکت کنم و لاک‌پشت‌ها را از صبح تا شب در خیابان آکسفورد بچرخانم. تاجر بزرگ می‌گوید: درست است. من به این فکر نمی‌کنم که مردم را به درک والاتری از زیبایی شناختی پرورش دهم. تمام خلاقیتم صرف این می‌شود که فکر کنم چگونه کالاهایم را با کمترین اتلاف و بیشترین تأثیر به نمایش بگذارم. شاید اژدهای سبز روی سرستون‌های یونانی کمک کنند. بگذار امتحان کنیم. خانم طبقه متوسط می‌گوید: این قبول که من وقت می‌گذارم، چانه می‌زنم، جنس عوض می‌کنم و سبدها را یکی یکی و ساعت به ساعت به دنبال باقیمانده‌ها می‌گردم. می‌دانم چشمانم به طرز ناشایستی برق می‌زند و اجناس را با ولعی حال‌به‌همزن لمس می‌کنم و جابه‌جا می‌کنم. اما شوهرم کارمند کوچکی در یک بانک است. من فقط ۱۵ پوند در سال برای خریدن لباس دارم. لذا اینجا می‌آیم و می‌گردم و چانه می‌زنم و وقت می‌گذرانم تا اگر شد، همان اندازه خوش‌لباس شوم که زن همسایه‌ام.»

خیابان آکسفورد لندن، حوالی دهه ۳۰ میلادی

 

۲. آلن دوباتن و زیبایی دکل‌های برق