بعد از بلیت خریدن زمان معکوس میشه
وقتی میخوای یه بلیت بگیری، توی ذهنت کارایی که میخوای قبل از رفتن انجام بدی رو مرور میکنی. از لحظه اکنون شروع میکنی و توی ذهنت جلو میری، از سر کار برمیگردی خونه، استراحت میکنی، چمدونتو میبندی، لباس میپوشی. حتی زمان رسیدن به فرودگاه رو هم به حساب میاری.
اما از لحظهای که بلیت رو میخری، زمان مثل فیلم Tenet نولان برعکس میشه. ساعت ۷:۳۰ هواپیمات پرواز میکنه، ساعت ۶:۳۰ میرسی فرودگاه، ساعت ۶:۰۰ باید سوار تاکسی شده باشی، ۵:۴۵ باید آماده باشی، ساعت ۳:۰۰ باید خونه باشی، روز قبلش باید پروژه رو تحویل داده باشی، و از چند روز قبل باید مرخصی گرفته باشی.
وقتی زمان معکوسه، کارایی که قبل از رفتن میخواستی انجام بدی، در برابر یه اولویتبندی خشک و بیرحم قرار میگیرن. قبل از اینکه بلیت بخری توی ذهنت قبل از رفتن یه فنجون قهوه میخوری. حتی ممکن بود کتاب هم بخونی.
اما وقتی بلیته رو خریدی، حتی ناهار رو هم ممکنه خط بزنی. اهمیت رسیدن به پرواز حتی از اهمیت پر بودن معده هم بیشتره.
من در آستانه ۳۳ سالگی، حس میکنم بلیتم رو خریدم و زمانبندیم بدطور معکوس شده. رویابافیهارو گذاشتم کنار و رسیدم به حقیقت بیرحم زمان. و مکان. و چیزی شبیه اونچه اینشتین درباره انحنای فضازمان میگفت.
و به شماره ۲۲ فیلم soul فکر میکنم. چقدر خوبه که توی دنیای خیالی فیلم، آدما رو بدون جرقه به زمین راه نمیدن. چون وقتی ۲۲ وارد زمین میشه، دیر یا زود با حقیقت تلخ زمان و بلیت برگشت مواجه میشه. من از اونام که اعتقاد دارم باوجود تمام بیرحمیهای زمان معکوس، افتادن دنبال جرقه به آدم احساس خوبی از زندگی بامعنا میده.