قربانی یک شرایط ظالمانه
اولین حقوق کارمندیم رو دیروز گرفتم. خوب بود، واسه شروع بد نبود، کم کم بهتر میشه. امروز فیش حقوقیام اومد. مشخص شد اشتباه حساب کرده بودن. حقوقم از اون چیزی که فکر میکردم چهل درصد کمتره. واکنشم چی بود؟ یه لبخند تقریباً ناخودآگاه، یه خیال راحت، یه ذره نگرانی.
لبخند واسه اینه که احساس واقعیم رو از بقیه پنهان کنم. نمیدونم کی قراره از شر این لبخندای دروغی خلاص بشم.
خیال راحت واسه چی؟ ساعت کاریم از ۷:۳۰ صبح تا ۷:۳۰ شبه. محل کارم بیست کیلومتر بیرون شهره. یعنی یک و نیم ساعت رفت و آمدم طول میکشه. کلاً روزی ۱۴ ساعت از وقت گرانبهام رو صرف این کار میکنم و آخرش حقوقم اندازه یه حقوق کارگریه. با هر استانداردی حساب کنی ناعادلانه است. قضاوت هر شخصی رو قرض بگیری، هر منطق کج و کوله ای رو هم ملاک قرار بدی، باز من قربانی یک شرایط ظالمانه ام. این آزادیبخش نیست؟ کدوم آدم عاقلی مظلوم رو مسئول سرنوشت خودش میدونه؟ چه چیزی بهتر از قربانی بودن میتونه مارو از مسئولیتهامون نجات بده؟
زن برادرم خواهر یکی از دوستاش رو معرفی کرد گفت دختر خوبیه اگه دوست داری میتونم همانگ کنم با هم بشینید صحبت کنید. با همدیگه صحبت کردیم. بعد تلفنی حرف زدیم.
من تو زندگیم شاد بودم غمگین هم بودم. اما این چیزی که الان دارم احساس میکنم متفاوته. چطور میتونم بگم این عشقه یا نه. هیچ چیزش اسطوره ای نیست. انگیزه هیچ کار خارقالعاده و دراماتیکی ندارم. نه بیستون کندن به نظرم منطقی میاد و نه اصلاً درک میکنم چرا باید یکی دست به همچین کاری بزنه. سرنوشتم این نبود. سرنوشتم غیر از این هم نبود. اصلاً سرنوشت هیچ ارتباطی با این قضیه نداره. دقیقاً یادم هست این خودم بودم که انتخاب کردم. یادم هست تردیدهام چیا بودن. هنوز هم تردیدهامو میبینم. میدونم تا ابد تردیدهام بی اهمیت به نظر نمیرسن. میدونم شش ماه دیگه همه چی شروع میکنه به کمرنگتر شدن. آماده ام بپذیرم عواقب چیزی که آگاهانه انتخاب کردم.
...
(این مطلب رو دیروز نوشتم ولی نصفه نیمه موند. میخواستم بعدش بنویسم اگه بخوام تشکیل خونواده بدم این حقوقی که میگیرم نگران کننده است. هر زندگیای هرچقدر هم روی عشق بنا شده باشه نیاز به یه منبع مالی قابل اتکا داره. بعد میخواستم بگم چقدر خوبه آدم مسئولیت کسی غیر از خودش روی دوشش باشه تا توی دام قربانی شدن نیوفته. نمیشه مسئولیت زندگی دیگران (یا حتی فقط خودت) روی دوشت باشه بعد بگی من قربانی یه شرایط ظالمانه ام. اگه مسئولیت توه خودت باید حلش کنی. حالا همه اینارو گذاشتم توی پرانتز چون امروز رابطه رو بهم زدیم. حوصله توضیح ندارم. دلم شکسته. میخوام فراموش کنم.)
اگر بنا بر نرسیدن است چرا باهم راه نرویم؟ اگر سرشت ما را با تنهایی زده اند چرا باهم تنها نباشیم؟ اگر دلتنگیم چرا آواز نخوانیم؟ چرا فریاد نزنیم؟