امریکا کشور شایسته سالاری است. در امریکا استعدادها تربیت میشوند. هر نوع استعدادی داشته باشید مورد توجه قرار میگیرد. خواه رقص و خوانندگی باشد، خواه مهندسی و ریاضیات باشد و خواه دوِ با مانع یا اسکی روی چمن باشد. نه نیاز به آشنا و پارتی دارید، نه لازم است رنگ و نژاد خاصی داشته باشید و نه لازم است پیرو مذهب و اعتقادات خاصی باشید. با هر استعدادی امکانات لازم در اختیار شما قرار داده میشود و زمینه برای موفقیتتان فراهم میشود. تازه این ابتدای قصه است. اگر انرژی گذاشتید و با تلاش مداوم توانستید موفق شوید، کامیون کامیون پول و شهرت روی سر شما خالی میکنند. لذا به نظر میرسد امریکا مدینه فاضله است.

ملت ما هم در نهایت به سمت شایسته سالاری حرکت خواهد کرد. گرچه این حرکت کند است اما اجتنابناپذیر است. لذا به نظر میرسد ضروری است ایده شایستهسالاری را با دقت بیشتری بررسی کنیم. و برای این کار امریکا بهترین نمونه است.
یکی از مشکلات شایسته سالاری این است که باعث میشود نسبت به بیچارگان و شکست خورده ها دید منفی تری پیدا کنید و براحتی از کنار آنها عبور کنید. در حال حاضر ۴۷ میلیون نفر در امریکا زیر خط فقر زندگی میکنند که ۱۶ میلیون نفر از آنها کودکاند. این یعنی از هر ۵ کودک امریکایی یکی از آنها زیر خط فقر زندگی میکند. ۲/۵ میلیون نفر از کودکان شبها را در خیابانها میخوابند. این آمار برای ثروتمندترین کشور دنیا فوقالعاده عجیب و تکاندهنده است. اما نه در رسانهها منعکس میشود و نه توسط افراد مشهور و پرطرفدار ذکر میشود.

امریکایی ها فقرا را با لفظ بازنده یا بیعرضه خطاب میکنند. یعنی کسانی که شایسته موفقیت نبودهاند. در گذشته سرنوشت افراد توسط اصل و نسب یا قضا و قدر تعیین میشد، ولی امروزه با رواج شایسته سالاری سرنوشت افراد در دست خودشان پنداشته میشود. با نگاهی واقعبینانه متوجه خواهید شد سرنوشت شما را هم تلاش و کوشش شما تعیین میکند و هم عوامل ناشناخته و غیر قابل کنترل. اما ایده شایسته سالاری باعث شده است صحبت کردن از عوامل ناشناخته و غیرقابل کنترل گناهی نابخشودنی به نظر برسد.

یکی دیگر از محصولات ایده شایسته سالاری امید به موفقیت است. طبق آمار ۹۸ درصد کسب و کارهای جدید شکست میخورند و با این حال امروزه اکثر مردم فکر میکنند که با تلاش کافی و اتخاذ تصمیمات صحیح میتوانند وضع مالی خود را کاملاً دگرگون کنند. خواندن داستانهای موفقیت افراد گوناگون باعث شده است امید به موفقیت به شکلی تصاعدی افزایش پیدا کند. داستان زندگی افرادی چون اپرا وینفری، استیو جابز، ایلان ماسک، ریچارد برنسون و ... آنقدر در گوش ما تکرار شده که رسیدن به موفقیتی مانند آنها طبیعی به نظر میرسد. حال آنکه در واقع شانس موفقیت اکثر ماها تقریباً به اندازه شانس وزیر شدن یک رعیت در دوران قاجاریه است. اما این داستانها باعث شدهاند دوران کنونی را بسیار متفاوتتر از گذشته بپنداریم و به ایجاد تغییرات اساسی در زندگی خود بیش از اندازه امید داشته باشیم. و همانطور که رواقیها به خوبی میدانستند، امید بیش از اندازه بزرگترین دشمن آرامش روانی است.
اگر شخصی که در سال ۱۹۷۶ اقدام به تاسیس یک شرکت ساعت سازی در سوئیس کرد و در سال ۲۰۰۳ ورشکست شد کتابی بنویسد درباره اینکه چگونه شرکت را تاسیس کرد و چقدر برای آن زحمت کشید و چقدر ایدههای نو ارائه کرد و چقدر به موفقیتش ایمان داشت، کسی کتاب او را نخواهد خواند. چون ما فقط با برندهها همذاتپنداری میکنیم. ما با استیو جابز همذاتپنداری میکنیم که اپل را همان سال ۱۹۷۶ در گاراژ خانهاش تاسیس کرد و در نهایت گرانترین شرکت جهان شد.
آیا باید ناامید باشیم؟ ابداً. باید درک کنیم که علیرغم نیاز مبرم کشورمان به شایستهسالاری، این ایده هم خالی از اشکال نیست. شایستهسالاری شرافتمندانه شکست خوردن را غیر ممکن میکند و باعث رنجیدن ۹۸ درصد مردم میشود. باید بدانیم که در هر کسب و کاری احتمال شکست خوردن ۴۹ برابر احتمال موفق شدن است. باید از لحاظ روحی آماده پذیرش شکست باشیم.
پ.ن.۱: با وجود اینکه از مشارکت شما لذت میبرم، بدلیل مشغله کامنتها را بستم. برای ارتباط از ایمیل استفاده کنید.
پ.ن.۲: تاریخچه ای از شایسته سالاری