ساعت درونی من
پرسید ساعت درونیت از ساعت واقعی سریعتره یا کندتر؟ گفتم بستگی داره آدم در حال انجام چه کاری باشه. اگه موقع انج...
حرفمو قطع کرد.
گفت نه، ساعت درونیت زودتر میگذره یا دیرتر؟ مثلاً حسن ساعتش مساویه.
فهمیدم جواب دقیق نمیخواد و با خودم گفتم باید جوابی بهش بدم که کلی باشه. یه ذره فکر کردم و گفتم من وقتی مشغول یه کاری هستم و یکی ازم بپرسه چقدر طول کشید معمولاً کمتر میگم. چون من معمولاً غرق کار میشم.
بعد از یه ذره مکث گفت این خیلی خوبه. من ساعتم سریعتره.
رئیس مستقیمم بود و داشتیم میرفتیم پیش مدیر مستقیمش. اونم ساعتش مثل من کندتر میگذشت. چون مدلش اینطوریه که تمرکز میکنه.
نقشههارو نشونش دادیم. گفت خیلی سطح بالاست و یکم پر آب و تاب کشیدین. گفتیم استاندارده دیگه و پیشبینی خیلی چیزارو کردیم.
رئیسم گفت: مهندس، شرکتمون باکلاس شده دیگه، پروژههای اخیرمون همه سطح بالا و استاندارده. من پریدم گفتم الان مارو اخراج میکنن. خندیدیم و یکم تیکه انداختیم به همدیگه. مدیر بهم گفت امروز خونه نرو، بمون کار داریم. بعد رفتیم اتاق مدیرعامل و من سیکل پایپینگ رو برای مدیرها و معاونین توضیح دادم. چون فردا هیآت مدیره و مدیرکل از پروژهها بازدید میکنن و اینا میخوان بتونن جواب بدن. صبح همون روز یه جلسه سنگین و تخصصی با همه کارشناسای فنی درباره اصلاح یه دستگاه خیلی پیچیده داشتیم. و اون روز ۱۲ ساعت مثل تراکتور کار کردم.
اما از صبح به حرفی فکر میکردم که دیشب برادرزادهام بهم زده بود. گفته بود عمو تو خیلی وقتت کمه. همیشه داری یه کاری میکنی. صبح میری سر کار، برمیگردی درس میخونی، غذا میخوری، دوش میگیری و شب زود میخوابی. از اینکه اینقدر به سبک زندگیم توجه کرده بود خندهام گرفت. و احساس خوبی بهم دست داد. چون حس کردم به اندازه کافی به خودم سخت میگیرم و حتی میتونم یکم شل کنم. اما اون گفت جدی میگه و «دلش برام میسوزه». اتفاقاً دیشب دیر خوابیدم و صبح به سختی بیدار شدم.
وقتی درباره ساعت درونیم پرسیدن به این فکر کردم که من چقدر کارمو دوست دارم. وقتی صبح زود بیدار میشم، به خصوص اگه شب قبلش خوب نخوابیده باشم، بیدار شدن سختترین کار دنیا به نظر میرسه. شاید هم هست. شاید من دارم هر روز صبح سختترین کار دنیارو انجام میدم. بعد میرم سر کار و همهچی یکم آسونتر به نظر میرسه.
توی بحثای فنی، پیشداوری و تعصب جایگاهی نداره. وقتی میخوای دایهد خط تولید لوله کاروگیت رو اورهال کنی، اینکه طرفت بات دشمنی داره یا چه حرفایی پشت سرت زده هیچ موضوعیتی نداره. تنها موضوعی که اهمیت همهچیز رو تعیین میکنه اینه که چه اشخاص و چه اقداماتی کار رو پیش میبرن. اینه که توی واحدهای فنی شرکت قومیتگرایی که یکی از معضلات اساسی خوزستانه، کمترین نمود و تأثیر رو داره.
وقتی برای بررسی علتهای احتمالی نشت مواد مذاب از راهگاه لایه بیرونی به راهگاه لایه درونی جلسه میگیریم، همهمون میخوایم علت رو پیدا کنیم. هر کدوممون نظر خودمونو داریم. اما چون هدفمون اینه که مشکل رفع بشه، هیچ کدوممون از نظرمون مطمئن نیستیم. هر کدوممون نظر بقیه رو میشنویم و امکان غلط بودن نظرمون رو همیشه روی میز نگه میداریم.
جنگ ما با خرابی دستگاهه. جنگ ما با هدر رفت مواده. این ما هستیم که جون میکنیم و روزها و ساعتهامون رو فدای حل مشکل میکنیم. وقتی دستگاهی خراب میشه، این بینظمیه که آزاردهنده است. و این ما کارشناسای فنی هستیم که با بینظمی میجنگیم. ما مأمورای نظم دنیا هستیم که با فکر و آیندهنگری و استدلال، نقشه میکشیم، طرح میدیم، و برنامه میریزیم.
ایناست که باعث میشه کارمو دوست داشته باشم.
اگر بنا بر نرسیدن است چرا باهم راه نرویم؟ اگر سرشت ما را با تنهایی زده اند چرا باهم تنها نباشیم؟ اگر دلتنگیم چرا آواز نخوانیم؟ چرا فریاد نزنیم؟