رهایی از اهمالکاری به کمک هنر، هایدگر و دیگران
اهمالکاری یا تعلل یعنی اینکه یک کاری پیش روی شما قرار داشته باشد اما نتوانید آن را شروع کنید. ژست انجام دادن کار بگیرید و به کسانی که در اطراف شما هستند بگویید کار دارم، ولی عملاً در سایتهای خبری و گروههای تلگرام و جاهای دیگر بچرخید. چرا؟ چون حسش نیست! عوضش وارد Google Earth میشوید تا ببینید مردم دهاتهای ایرلند چطور زندگی میکنند. یا فعلاً در سایتهای خاکبرسری وقت میگذرانید تا بعداً حس انجام دادن کار بیاید. همه همینطوری هستیم. موارد زیر شاید بتوانند کمک کنند:
۱. تمرکز
به تصویر زیر نگاه کنید:

معمار این کلیسا یک چیز را به خوبی میدانست: برای اینکه توجهمان به یک امر مهم جلب شود نیاز به آرامش، وضوح و فضای خالی داریم. رنگ سفید دیوارها، دکوراسیون مینیمالیست اتاق و سادگی تمثالها ترفندهای صرف زیباشناختی نیستند؛ آنها مأموریت دارند توجه ما را به یک حقیقت مهم جلب کنند: «حضرت عیسی متحمل رنجهای بزرگی شد، اما شرافتمندانه زندگی کرد.» این حقیقت بارها گفته شده اما برای اینکه مفهوم آن را عمیقاً درک کنیم باید خیلی چیزها را حذف کنیم. باید با هر چیزی که باعث حواسپرتی میشود مبارزه کنیم. به نام یک امر مهمتر، باید از امور مهم زیادی صرف نظر کنیم. هر چیزی که باعث شادی و سرگرمی شما میشود دشمن شماست. فقط هم به ایدهها تکیه نکنید، عملاً سرگرمیها را از خودتان دور کنید. اینترنت را قطع کنید. موبایلتان را خاموش کنید. میزتان را خلوت کنید.
هایدگر باور داشت یکی از مشکلات بشر این است که بلد نیست خودش باشد. او میگفت دنیای مدرن انسان را وادار میکند کاری را انجام دهد که همه انجام میدهند. و لذا انسان اصالت و اعتبار خود را از دست میدهد و تبدیل میشود به «یک-کسی» (Das Man). برای اینکه انسان اصالت خود را بازیابد باید از چیزی فاصله بگیرد که او «پچ پچ» (Das Gerede) نامید. منظور او برنامههای تلویزیونی، روزنامهها، صحبتهای خالهزنکی و حواشی بود. او خودش از تلویزیون و از شهرهای بزرگ متنفر بود و در کلبهای در جنگل سیاه فرایبورگ زندگی میکرد.
۲. فرجه شما به پایان خواهد رسید.
دوران مدرسه یا دانشگاه را به یاد بیاورید. از روز اولی که ترم شروع میشود شما فرصت دارید درستان را بخوانید. اما (بیایید اعتراف کنیم) هیچکس در ابتدای ترم درس نمیخواند. چون تا زمانی که نزدیکی روز امتحان را حس نکنید تلاش نخواهید کرد. این یک قانون است. اگر میخواهید کار مهمی در زندگی خود انجام دهید باید محدود بودن وقتتان را به خودتان یادآوری کنید. میزتان را با یک جمجمه تزئین کنید، دیوار اتاق را با عکسی از یک جنازه یا یک قبرستان بیارایید. روی پسزمینه لپتاپ من عدد ۲۴۳۹ ثبت شده. میانگین عمر در ایران ۷۴ سال است. با این حساب فقط ۲۴۳۹ هفته از عمرم باقی مانده. این رقم خیلی بزرگ نیست. محدود است. راحت میتواند تلنگر وارد کند. به خصوص شنبهها که باید یک رقم از آن کم کنم. و به خصوص که میدانم سالهای آخر عمرم این شکلی خواهم بود:
عکس از: آیدا فرخاد رسولی
صبحها ساعت ۹ از خواب بیدار میشوم. پوشکم را عوض میکنند. بدون اینکه حتی یک ذره اشتها داشته باشم و با تقلای فراوان دو لقمه غذا میخورم. پشتبندش مخلوطی از قرصهای جورواجور با اسامی عجیب و یک لیوان آب. خشکی گلویم را به رویم نمیآورم. درد مفاصلم را اما همه میدانند. با عصا و به سختی خودم را به پارک میرسانم و آنجا به سنگفرشها خیره میشوم. صبح را به شب رساندن برای من یک دستاورد است. پس هرکاری دارم بهتر است همین الان دست به کار شوم.
وقتی در جریان یک سخنرانی از هایدگر پرسیدند چگونه اصیل زندگی کنیم، سریع و موجز پاسخ داد «باید در قبرستان زندگی کنید.»
۳. بچسبید.
همه ما میدانیم که وقتی غرق در کاری میشویم هیچ چیز لذتبخشتر از آن وجود ندارد. مشکل اینجاست که برای رسیدن به این حالت باید از مانع اضطراب عبور کنیم. میهای چیکسنتمیهای روانشناس امریکایی مجاریتبار حالتی را توصیف میکند که او شناوری یا جریان نامید. جریان عالیترین تجربه انسانی است. یعنی وقتی کاری انجام میدهید که شما را کاملاً از دنیای اطرافتان جدا میکند و ده ساعت مشغول بودن مثل ۵ دقیقه میگذرد. به جریان رسیدن بستگی به این دارد که به مدت طولانی اضطراب را تحمل کنید و بچسبید به کاری که پیش روی شماست. باید به مدت طولانی مقاومت کنید و وارد اینستاگرام نشوید. مقاومت کنید و موبایلتان را باز نکنید. مقاومت کنید و بیخیال اینترنت شوید.
۴. به خودتان سخت نگیرید.
شما یک وقتتلفکن بالفطره هستید. مثل همه مردم. هرقدر تلاش کنید باز هم قسمت زیادی از وقتتان را تلف خواهید کرد. پس زیاد خودتان را برای وقتی که تلف کردهاید سرزنش نکنید. اگر تا الان چهار ساعت از امروز را تلف کردهاید هنوز ده ساعت پیش روی شما قرار دارد. مسأله این است که میخواهید کار مهمی در زندگی خود انجام دهید. همین.


اگر بنا بر نرسیدن است چرا باهم راه نرویم؟ اگر سرشت ما را با تنهایی زده اند چرا باهم تنها نباشیم؟ اگر دلتنگیم چرا آواز نخوانیم؟ چرا فریاد نزنیم؟